غزل 73 حافظ با مصرع «روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ میگوید هر چشم بینا از پرتوی روی محبوب روشنی دارد و همه موجودات زیر بار منت او هستند. بسیاری این غزل را دارای مفاهیم عرفانی میدانند. این غزل یک غزل متعارف با مضامینی است که ردیف غزل بدان جوابگو باشد. ردیف این غزل یعنی «نیست که نیست» تأکید نفی نیست بلکه به دلیل دو بار نفی از آن مقصود مثبت برداشت میشود. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 73 را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل 73 حافظ
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
تفسیر و معنی غزل 73 حافظ
راز دلت بر هیچکسی پوشیده نیست. موانع سخت و زیادی بر سر راه توست که بیشتر آن نتیجه اعمال خودت است و پشیمانی نسبت به آنها سودی ندارد. ولی اگر از خستگی و مشکلات گلهای نکنی میتوانی از تمامی آنها عبور کرده و به مقصودت برسی. با امید به آینده کارها بر تو آسان میگردد. به تجربه و عقل خود ایمان داشته باش و به تواناییهایت اعتماد کن.
دل بستن به دنیا هیچ گاه عاقبت خوشی ندارد. اکنون به جای آن که شرمسار اعمال گذشته خود باشی به فکر آینده باش. از بخت و طالع خود شکوه نکن و بدان که دنیا به هیچ کس وفا نمی کند. حافظ اسرار خود باش و به فکر بهره های معنوی از زندگی. و بدان که برای از نو شروع کردن هیچ گاه دیر نیست. از همین امروز تصمیم بگیر.
نتیجه تفال شما به غزل 73
- او سخت دلبسته و عاشق و شیدا شده است، بطوری که تمام اوقات، اندیشه اش متوجه شما می باشد و این نیت در دل او جوانه زده که شما به او عنایت دارید ولی شرم و حیا، مانع از آن است که تمام اسرار درون را بی پرده، عرضه کند.
- حضرت حافظ در بیت اول می فرماید: هر چشمی از فروغ چهره تو نورانی است و هیچ چشمی نیست که منت پذیر خاک کوی تو نباشد. مبارک باشد. همه شما را دوست دارند و به موفقیت شما علاقه دارند و چشم به راه اقدامات شما می باشند. پس واجب است که تلاش و کوشش خود را برای اجرای این نیت خالصانه و مجدانه کنی.
- شما به چیزی دلبسته اید که سخت به آن مشتاق هستید ولی از زخم زبان دیگران عذاب می کشی. این مسایل عادی است و حسودان همیشه حاضرند ولی شما نباید از میدان به در روی بلکه با اراده ای قوی و با مشورت یکی از بزرگان، اقدام فوری را انجام بده.
- این نیت آنقدر مهم و با اهمیت می باشد که به ریسک کردن می ارزد. پس تردید را از خود دور ساز.
- شخصی عصبانی، زود رنج، مغرور، ولخرج و ایثارگر می باشید اما متاسفانه دیگران ارزش واقعی شما را درک نمی کنند. بسیار بجاست که بر عصبانیت خود مسلط شوید و نسبت به اطرافیان مهربانتر باشید.
- گمشده پیدا می شود. خوابی که دیده اید، انشاء الله خیر است. به حرف او که دیروز با شما راجع به یکی از نزدیگان صحبت کرد، گوش نده که او نسبت به زندگی شما حسادت می ورزد.
- مسافرت را توصیه می کنم. خرید و فروش هر دو یکسان است. خبر خوشی در انتظار شماست. مبارک باشد.
- آیا می دانید انسان های برنده سعی می کنند که رفتارهای خود را بر اساس قصد و نیت آنها ارزیابی کنند اما بازنده، رفتارهای خود را بر اساس قصد و نیت خویش و رفتارهای دیگران را بر اساس نتایج آنها ارزیابی می کند.
تعبیر کامل غزل 73 حافظ
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
هیچ نظری نیست که از پرتو و ضیاء روی تو روشن نباشد و هیچ چشمی نیست که منّتِ خاک درِ تو در آن نباشد. یعنی تمام عالم به رویت ناظر و توتیای خاکِ درِ تو در هر بصر ظاهر است.
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
به روی تو صاحبنظران نگاه میکنند، یعنی عشاق و گرفتارانِ رویِ تو تماماََ اهلِ نظر و از بزرگانند نه اشخاصِ گمنام. بله! هیچ سَری نیست که هوا و آرزوی گیسوی تو در آن نباشد یعنی محبت تو در هر سَری هست.
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
اگر اشکِ چشمِ من از غمِ عشقت سرخ گشته است. جای تعجب نیست، زیرا هیچ پردهدری نیست که از کاری که کرده خود خجل و شرمنده نباشد. سرخ شدن اشک عبارت از خونین شدن آن است. اِسنادِ پردهدری به اشک به سبب این است که سِرِ عاشق را فاش کرده است.
حاصلِ سخن اینکه اگر اشکِ چشمم خونین شده است عجب نیست بلکه جزایش همین است و باید بکشد به جهتِ اینکه او است که سِرِ عشق مرا فاش ساخته است.
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
خطاب به جانان میفرماید: برای اینکه به دامنت گردی از نسیم ننشیند راهی نیست که در آن از دیدهام سیل اشک جاری نشود. یعنی تمام راهها را برایت با اشک چشمم آبپاشی میکنم.
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
برای اینکه از شام زلفِ تو در هر جا دَم نزند یعنی سخن نگوید. سحری نیست که با صبا گفتگو نداشته باشم. یعنی برای اینکه رازِ سَرِ زلفِ تو را در هرجا فاش نکند هر سحری با صبا در گفتگو هستم.
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
من از طالعِ شوریده و درهم و برهم خودم در رنج هستم وگرنه کسی نیست که از سَرِ کوی تو بهرهمند نگردد. یعنی همه از محله و کوی تو محظوظ و برخوردار میشوند، به جز من که از طالعِ بَدِ خود در زحمتم.
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
ای چشمه شهد از حیای لبِ شیرینِ تو هیچ شکری نیست که غرقِ آب و عرق نشود. یعنی لبت به قدری شیرین است که شکر از خجالت غرقِ آب و عرق گشته و حل شده است و تبدیل به آب گشته است.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
صلاح نیست که اسرار از پرده بیرون افتد یعنی فاش گردد؛ وگرنه خبری نیست که در مجلسِ رندان نباشد. یعنی رندان به تمام اسرار جهان واقفند، امّا جایز نمیدانند که آن را فاش سازند.
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
در صحرای عشق تو شیر، روباه میشود. آه از این راهِ عشق، زیرا خطری نیست که در آن نباشد. یعنی وادی عشق، وادیِ بس خطرناک است و مخوف که بهادران، چون شیر، در آن از شدّتِ ترس زبون میگردند.
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
آبِ چشمِ من زیرِ بارِ منّتِ درِ تو است. زیرا که خاکِ درِ تو اشک مرا جذب مینماید و آن را نگه میدارد و از بین نمیبرد. یعنی که چشمم خاکِ درِ تو را آبیاری میکند و هیچ دری نیست که خاکش زیرِ بارِ منّتِ اشکم نباشد. زیرا روزی چند بار خاکِ هر دری را آبیاری میکند.
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
از وجودِ من همین قدر نام و نشان مانده که وجودی داشتم. یعنی نام و نشانی که بر بودنِ وجودم دلالت میکند. خلاصه فقط اثری از وجودم باقی مانده که آن نشانه وجودِ من است. وگرنه ضعفی نیست که در آن نباشد. یعنی از وجودم همان یک اسم باقی مانده است، امّا هر ضعفی که تصور میرود در آن هست.
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ از تو راضی نیست، هنری نیست که در سراسر وجودت نباشد یعنی هر هنری که هست در وجودِ شریفِ تو وجود دارد اِلّا اینکه به واسطه کناره گیری و دوری ات از حافظ، از تو راضی نیستم.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 73 از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.