غزل 329 حافظ با مصرع «جوزا سحر نهاد حمایل برابرم» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ میگوید نگرانی را از وجودت خارج کن چراکه بخت و اقبال یارای تو خواهند بود و در این زمان دنیا به کام تو خواهد بود. این غزل طولانی جهتگیری فکری حافظ را نشان میدهد که رندانه بیان شده است. ملت و مکتب حافظ عشق و خداپرستی است. او از ساقی میخواهد می بیاورد چراکه به مدد بختش خدا او را به کام دل رسانده است. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 329 را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل 329 حافظ
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور بن مظفر غازیست حرز من
و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود
و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه
کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گویی که تیغ توست زبان سخنورم
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو میشنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم
با سیر اختر فلکم داوری بسیست
انصاف شاه باد در این قصه یاورم
شکر خدا که باز در این اوج بارگاه
طاووس عرش میشنود صیت شهپرم
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیدهاش به گزلک غیرت برآورم
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت
و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
تفسیر و معنی غزل 329 حافظ
روزگار به کام تو شده است و اوضاع و احوال جوری رقم خورده که تو به خواسته دلت برسی. نگران هیچچیز نباش که بخت و اقبال با تو همراه خواهد شد. همهچیز بر وفق مرادت بوده و دنیا روی خوشش را به تو نشان داده است.
خداوند را به خاطر تمام خوشیها و نعمتهایی که به تو داده شاکر باش. بر عهد و پیمانی که بستهای وفادار باش تا حق دوستی را ادا کرده باشی. در صورت بروز سختی، از میانه راه برنگرد که راه را درست میروی و به هدفت منتهی میشود. اعتماد به نفس را در خودت پرورش بده و در معامله بهترین متاع را انتخاب نما.
کارها برایت مهیا شدند و با شانس و اقبالی که روبه رو شدی توانستی به اهداف و آرزوهای دیرین خود برسی. اکنون بیش از این طمع کردن و به دنبال هوی و هوسها رفتن به صلاح تو نیست. کاری که آغاز کرده ای بهترین انتخاب برای توست. از این راه برنگرد زیرا مسیری بهتر از این نخواهی یافت و با ادامه این مسیر به کامیابی و سعادت خواهی رسید.
نتیجه تفال شما به غزل 329
- روزگار به کام تو شده است و اوضاع و احوال جوری رقم خورده که تو به خواسته دلت برسی. نگران هیچچیز نباش که بخت و اقبال با تو همراه خواهد شد. همهچیز بر وفق مرادت بوده و دنیا روی خوشش را به تو نشان داده است. خداوند را به خاطر تمام خوشیها و نعمتهایی که به تو داده شاکر باش.
- بر عهد و پیمانی که بستهای وفادار باش تا حق دوستی را ادا کرده باشی. در صورت بروز سختی، از میانه راه برنگرد که راه را درست میروی و به هدفت منتهی میشود. اعتماد به نفس را در خودت پرورش بده و در معامله بهترین متاع را انتخاب نما.
تعبیر کامل غزل 329 حافظ
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
هنگام سحر جوزا مقابل من شمشیر گذاشت و این کارش بدین معنی بود که بنده شاه هستم و بر آن قسم میخورم.
جوزا برج سوم از ۱۲ برج منطقةالبروج و به شکل انسانی به نظر میرسد که ایستاده، کمربند چرمی بسته و به شمشیرش تکیه داده است.
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
ای ساقی، بیا و شراب بیاور که به کمک بخت مشکلگشا، آن آرزویی که از خدا میطلبیدم، برایم آسان و ممکن شد.
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم
پیاله شراب به من بده تا بار دیگر به شادی چهره شاه، در زمانه پیری آرزوی جوانی در سرم دارم.
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
با گفتن داستان خضر و نوشیدن آب حیات، مرا از راهی که میروم به در مکن، زیرا من از جام پادشاه شرابی گواراتر از آب حیات و همپایه حوض کوثر در بهشت مینوشم.
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم
ای پادشاه، اگر من تخت دانش و خرد خود را به آسمان هم برسانم، باز بنده این درگاه و مقیم خاکسار این آستان هستم.
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
من که سالیان بسیار در مجلس شادنوشی تو شرکت کرده بودم یعنی نمکپروردهام، چگونه سرشت انسگرفته من از این جایگاه روی برتابد؟ یعنی هرگز ممکن نیست.
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم
اگر صحبتهای مرا باور نمیکنی از اشعار کمال الدین اسماعیل خلاق المعانی برایت برهان روشن بیاورم:
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
هرگاه از تو دل بکَنم و محبت و دوستی خود را از تو ببُرم، دیگر به چه کسی محبت داشته باشم و به چه کسی دل ببندم که مثل تو شایسته باشد؟!
منصور بن مظفر غازیست حرز من
و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
حرز جان و تعویذ من، نام منصور بن مظفر جنگجو است و من به برکت این اسم، بر دشمنان پیروز میشوم.
عهد الست من همه با عشق شاه بود
و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
من از همان روز ابتدای خلقت انسان، با شاه منصور پیمان مهرورزی بستهام و جاده زندگیام را با وفاداری به این پیمان سپری خواهم کرد.
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
وقتی که آسمان، گردنبند ثریا را به نام شاه به رشته کشید، من چرا مروارید شعر خویش را به نام شاه نزنم، مگر من از چه کسی کمترم؟
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه
کی باشد التفات به صید کبوترم
من که همچون شاهباز پرنده شکاری، از دست شاه لقمه گرفتم، چگونه میتوانم به شکار کوچک کبوتر توجه کنم؟
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم
ای پادشاه دلیر و پرزور شکارکننده شیر، چیزی از دستگاه و مرتبت تو کم نمیشود اگر من در سایه لطف و مرحمتت به آسایش برسم.
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گویی که تیغ توست زبان سخنورم
شعر من به برکت ستودن تو، دلهای بسیاری را تسخیر کرد، مثل اینکه زبان گویای من شمشیر توست که عالم را گرفته است.
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
اگر همچون باد صبحگاهی از گلستانی عبور کردم، نه علاقه به سرو در من وجود داشت و نه اشتیاقی به دیدن صنوبر داشتم.
بوی تو میشنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
من بوی خوش تو را از باد صبحگاهی میشنیدم و به یاد روی تو بود که ساقیهای مجلس ساز و آواز، یکی دو پیمانه شراب به من دادند.
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم
در شأن من نیست که با آب یکی دو دانه انگور به مستی برسم، زیرا من کهنسالی هستم که در خرابات پرورده و پیر شدهام.
با سیر اختر فلکم داوری بسیست
انصاف شاه باد در این قصه یاورم
با گردش ستاره بخت و اقبال خودم جنگ و ستیزه بسیار دارم. امیدوارم که عدل و داد شاه در این قضیه پشتیبانم باشد.
شکر خدا که باز در این اوج بارگاه
طاووس عرش میشنود صیت شهپرم
خدا را سپاس میگویم که دوباره در این فراز بارگاه حق، طاووس عرش یعنی جبرائیل آواز پَر بزرگ مرا میشنود.
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
اگر به غیر از عشق تو پیشه دیگری داشته باشم، الهی نام و نشانم از دنیای عاشقان و دوستداران محو شود.
شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم
بچه شیر قصد شکار کردن دلم را نمود و من صیدی بیارزش بودم ولیک درخور شکار شدن به دست خود شیر هستم. منظور از بچه شیر پسر شاه منصور است.
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
ای کسی که تعداد عاشقان تو از اجزای غبار کوچک پراکنده در هوا بیشتر است، من که حتی از ذره نیز کوچکتر هستم، چگونه ممکن است به وصال تو برسم؟
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیدهاش به گزلک غیرت برآورم
به من نشان بده که چه کسی زیبایی چهره تو را انکار میکند؟ تا چشمانش را از روی غیرت و حمیت با چاقوی بزرگ و تیز در آورم.
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت
و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم
در این زمان که عنایت پادشاه، که همچون خورشید است، بر من سایه افکنده، دیگر به خورشید مشرق نیاز ندارم.
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
هدف من از این تجارت و دادوستد این است که بازار خودم را گرم کنم وگرنه نه دلبری و عشوهگری میکنم و نه کرشمه و ناز کسی را میخرم.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 329 از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.