غزل 239 حافظ با مصرع «رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ میگوید شکایت و غصه را کنار بگذار. به وظیفهات عمل کن در این صورت است که مژده رسیدن به مراد را به تو میدهند. مژده بهاران رسیده و در دشت و دمن سبزه روییده است، پرندگان در طبیعت آواز میخوانند، حافظ سراغ ظرف شراب را میگیرد و بلبل ناله و زاری میکند که چه کسی نقاب از چهره معشوق او یعنی گل برداشته است. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 239 را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل 239 حافظ
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعهای نخرید
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
تفسیر و معنی غزل 239 حافظ
تو اکنون در بهار زندگی خودت هستی و باید قدر این لحظات را بدانی. نگرانی را به دل راه مده که بعد از رنج و سختی نوبت آسایش و راحتی است. به زودی به مقصود خود خواهی رسید. قدر لحظه لحظههای زندگی را بدان و دم را غنیمت بشمار تا در آینده نادم و پشیمان نشوی.
سعی و کوشش را رها نکن که آدمی هرچه دارد، از تلاش کردن است و نتیجه تنبلی چیزی بجز حسرت نیست. دعا و درخواست از درگاه خداوند را فراموش نکن که هرچه هست در ید قدرت اوست.
بهار زندگی تو در راه است آماده باش تا از این فرصت نهایت استفاده را ببری و بدان که اگر می خواهی به مقصود خود برسی جز با رنج و زحمت مهیا نخواهد شد. از خدا طلب یاری نما و قبل از آنکه این فرصت از دست برود از آن بهره ای سودمند بگیر.
نتیجه تفال شما به غزل 239
- حضرت حافظ در بیت های سوم، چهارم و نهم به شما می فرماید: اکنون که اطراف چرهه باغ بنفشه بر، خط سبز چهره محبوب رو دیده است، تو هم از گلزار چهره ساقی مه سیمای گل بوسه ای بچین و از وصل یار کامی بجوی. بدان گونه ناز و غمزه سای دل از من ربود که هیچ کس جز وی قصد سخن گفتن ندارم. هر کس چانه زیبای محبوب را انتخاب نکند، آن جهان از میوه های بهشتی مزه ای در نخواهد یافت. حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
- این نیت بر شما مبارک باد. بسیار عالی است و جای هیچ گونه نگرانی وجود ندارد. شما شمع محفل هستی و بازارت بسیار گرم می باشد و به زودی به موقعیتی بزرگ می رسی. پس هیچ گونه هراسی به دل راه نده و اینجانب را نیز دعا کن و سایت تاروت رنگی را به همه توصیه کن. به مشاهد متبرکه برو و نذر خود را ادا کن و از آستان مقدس الهی سپاسگزاری کن.
- ویژگی های شما عبارت اند از: مغرور، سخاوتمند، والا مقام، اهل مسابقه و رقابت، پر محبت، پر سر و صدا، جسور، عجول و شتابزده، نیرومند، با هدف، مصمم، بزرگوار، زیبا پوش و اهل میهمانی رفتن.
- شما به مرادتان می رسید. شغل و کار جدیدی پیدا می کنید. گمشده را به دست می آورید. در کسب و تجارت بهره خواهید برد. پیشنهاد کار جدیدی به شما می شود. بیمارتان شفا می یابد. به زودی مسافرتی در پیش دارید و ملاقاتی خواهید داشت که بسیار سودمند است. در امور ازدواج و تحصیل بسیار موفق می شوی. صاحب فرزند شدن زود است ولی اینکار عملی می گردد و خرید انجام می یابد ولی برای فروش اگر دست نگه دارید، بهتر است.
تعبیر کامل غزل 239 حافظ
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
خبر خوشی رسید که بهار آمده و سبزه از خاک بَردمیده است اگر وجه مقرر از جانب شاه برسد به صرف خرید گل و شراب خواهد رسید.
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
آواز مرغان چمن به گوش رسید، ظرف شراب کجاست؟ بلبل به نوا و زاری افتاد، چه کسی نقاب از چهره گل به کنار زده است؟ بلبل عاشق گل است و وصال دیگران به گل را تحمل نمیکند.
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
کسی که سیب چانه زیبارویی را زیر دندان مزه نکرده است، از خوردن میوههای بهشتی چه لذتی خواهد بُرد؟
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
از دست غم، شکوه و شکایت مکن، زیرا در راه جستن مطلوب، آن کسی که رنجی نبرد به آسایش دست نیافت.
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
امروز که گرداگرد چهره باغ، گل بنفشه مانند موی اطراف چهره دلدار سر برزده، تو هم از روی ساقی زیبا گلبوسهای برگیر.
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
آنچنان ناز و ادای ساقی دل مرا ربوده که میل و هوس گفتگو با کسی دیگر را ندارم.
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعهای نخرید
من این خرقه وصلهدار صوفیانه که از شراب، همچون گل رنگین شده به آتش میکشم، زیرا پیر بادهفروش آن را حتی در برابر اندکی شراب هم از من نخرید.
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
ای پادشاه عادل، به من چیزی عطا کن، زیرا فصل بهار (موسم شادیخوری) گذشت و حافظ هنوز موفق به نوشیدن جرعهای شراب نشده است.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 239 از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.