غزل 271 حافظ با مصرع «دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که زلف بلند اشاره به موی شاه ابواسحاق دارد. گله از زلف یار از مضامین پربسامد در شعرهای عاشقانه است، چراکه باعث بیسر و سامان شدن و شیدایی عاشق است. حافظ از اینکه دل و دین را به امید وفای یار ترک کرده، پشیمان است. این غزل در زمان دربهدری شاه ابواسحاق و پیش از گرفتاری و کشته شدن او سروده شده است. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 271 را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل 271 حافظ
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
تفسیر و معنی غزل 271 حافظ
از زندگی و روزگار شکایت میکنی و از دست دوستی گلهمند هستی. به مراد دلت نرسیدهای اما روزگار همین است، با هرکس که صحبت کنی، در زندگی رنجهایی را تحمل میکند. بهتر است از غرور و تکبر دست برداری و واقعیات زندگی را بپذیری تا رنج بیهوده نبری.
کاری که پیش از این کردهای تو را دچار پشیمانی کرده است، باید سعی کنی که آن را جبران کنی وگرنه تا همیشه تو را عذاب خواهد داد. از افراد ریاکار دوری کن و با آنها نشست و برخاست نداشته باش. در کار دیگران دخالت مکن و سرت به کار خودت گرم باشد.
از زندگی و مشکلات آن به شدت گله مندی و از کرده ی خود پشیمان. باید بدانی که زندگی مملو از سختی ها و مشکلات است و مرد راه کسی است که با مشکلات مبارزه کرده و بر آنها غلبه کند. تو جوهر این کار را داری. تنها باید بر خود مسلط شوی و عنان زندگی را به دست بگیری. مطمئن باش که در انجام نیت خود موفق خواهی شد.
نتیجه تفال شما به غزل 271
- اندیشه و فکری مدت ها شما را به خود مشغول ساخته. بطوری که شبانه روز در صدد جبران آن می باشید. از اینکه در کار فلان کس دخالت کرده اید، اظهار ندامت می کنید. پس سعی کنید در کار دیگران دخالت نکنید. بلکه دیگران را راهنمایی کنید.
- حضرت حافظ در بیت های چهارم، ششم و هفتم می فرماید: ای پارسا از آسیب ما خود را رها کن و دور شو زیرا که این باده قرمز رنگ، دل و دین تو را می رباید. آنگونه که از حد سوال خارج است. در راه عشق مسائلی وجود دارد که حل آن جان فرساست. هر کسی در جستن این اسرار، قیل و قال به پا می کند. خدا کند که این عربده ها را نبینی و نشنوی و از آن باز نپرسی. با خود گفتم از گردش سپهر چگونگی حالش را جویا شوم. پاسخ داد که مرا از خود اختیاری نمی باشد و چوگان قضا و قدر، رنجی تحمل می کند که به وصف نمی آید و از آن نتوان پرسید. حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
- اگر می توانید از این فکر صرف نظر کنید زیرا رنج و تحمل بسیار در پیش دارد و مقدمات آن فراهم نمی باشد. پس آن را به وقت دیگر بسپارید.
- اگر نمی توانید از این اندیشه منصرف شوید، به یکی از مشاهد متبرکه بروید و نذر کنید.
- اوضاع عمومی و زندگی شما نسبتاً خوبست پس چرا خود را گرفتار افکاری که نتیجه اش رنج و ناراحتی است، می کنید؟
- اگر می خواهید فرزندتان سالم و مبارک بخت به دنیا آید، در ۷ شب متوالی، سوره مبارکه هود آیه ۷۱ تا ۸۳ را با معنی و حضور قلب بخوانید و اثر آن را مشاهده کنید.
- در مجلسی ملاقاتی روی خواهد داد که به نفع شماست. خیلی به موبایل توجه دارید، بطوریکه افکار شما را به خود مشغول ساخته. بهتر است اعتدال را از دست ندهید.
تعبیر کامل غزل 271 حافظ
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
آنقدر از دست گیسوی مشکی رنگ یار گلایه و شکایت دارم که دربارهاش پرسش نکن، زیرا از دست او آنچنان بیبرگ و نوا شدهام که قابل گفتن نیست.
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
خدا کند هیچکس در آرزوی وفاداری معشوق دل و دین را از دست ندهد که من چنین کردهام و اکنون از عملم چنان پشیمانم که گفتنی نیست.
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
برای مقدار اندک شراب که نوشیدن آن به هیچکس زیانی نمیرساند، از دست مردم نادان چنان دردسر و آزار میکشم که از حد پرسش و پاسخ بیرون است.
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
ای زاهد، مواظب باش که از کنار ما به سلامت بگذری و آلوده نشوی، چراکه این شراب قرمز آنچنان وسوسهانگیز و رُباینده دل و دین است که گفتنی نیست.
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
در راه بادهنوشی، حرفهای جانگداز بسیاری را باید تحمل کرد. هرکسی عربدهای سر میدهد، این یکی میگوید آن روی زیبا را مبین و آن یکی میگوید که علت حرمت شراب سؤال مکن.
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
آرزوی این را داشتم که در گوشهای به پرهیزکاری و سلامت به سر برم، اما آن چشم فتنهگر چنان ترفند عشوهگری دارد که گفتنی نیست.
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتم از گنبد آسمان احوالی بپرسم، گفت: چیزی مپرس که در انحنای چوگان چنان زیر فشارم که نمیتوان باز گفت.
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
از یار پرسیدم که به قصد کشتن چه کسی زلفت را پیچ و تاب دادهای؟ گفت: این رشته سر دراز دارد. حافظ تو را به قرآن سوگند که در این باره چیزی مپرس.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 271 از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.
دیدگاهها (2)