غزل 414 حافظ با مصرع «گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که دمیدن گلبُن عیش کنایه از آغاز فصل بهار است که گلها شکوفا میگردند و در این زمان حافظ به دنبال ساقی که چهرهای همانند گل دارد و شراب ناب جستجو میکند. این غزل در یک فصل بهار که نهال عیش و شادی در حال شکفتن است سروده شده است که شاعر از نبودن ساقی و باده گلهمند است و بخاطر از دست رفتن همدلان خاطری آزرده دارد. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 414 را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل 414 حافظ
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو
باد بهار میوزد باده خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی یاد همیکند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
تفسیر و معنی غزل 414 حافظ
قدرت و تواناییات را گرفتهاند، پس صدای اعتراض خود را به گوش همگان برسان. انسانی بسیار خیالپرداز هستی. فکر میکنی پیش هیچکس سخنانت اعتبار ندارد. مسائل روزمره و دنیوی تو را راضی نمیکند. به دنبال مراد و هدفی که خودت میدانی چیست میروی، پس باید مشکلات را تحمل کنی تا به مرادت برسی.
اکنون فرصتی مناسب برای شما فراهم گردیده تا بتوانی به مقصود خود برسی. اگر از این فرصت به نحو احسن استفاده کنی، مسلما به موفقیت های بزرگتری نیز دست خواهی یافت. اگرچه اکنون امکانات لازم را برای عملی نمودن نیت خود نداری، اما با کمی تلاش می توانی این امکانات را مهیا کنی. سعی خود را دوچندان کن که زمان رسیدن به آرزوهای دیرین است.
نتیجه تفال شما به غزل 414
- حضرت حافظ در بیت های ششم و هفتم می فرماید: یار گفت آیا از لب لعل من آرزو و تمنای بوسه ای نداری؟ جواب داده ایم آری، من در این آرزو جان نثار کردم اما برای من قدرت و قوت دیدار نمی باشد. اگر چه حافظ خزانه دار گنج دانش و معرفت است اما از دست روزگار و اندوه آن، قریحه و استعداد سخن پرورش خاموش شده است.
- انسان شوخ طبع و بذله گویی هستید و در عین شادی و خرسندی، دلی به اندازه کوه دماوند، پر از اندوه و غم دیگران و اطرافیان دارید. چون سرشت شما با مهر و محبت همراه است. راضی به ناراحتی و رنج کسی نیستید اما متاسفانه دیگران ارزش کار شما را نمی دانند و موجب آزار شما می شوند. اشکالی ندارد. خداوند واقعاً با شماست. بر او توکل کنید که همیشه موفق هستید.
- با افراد لاابالی و معتاد نشست و برخاست نکنید. قدری به اطراف خود نگاه کنید زیرا آینده ای بسیار درخشان در انتظار شماست. ممکن است این دغل دوستان گرد شیرینی، آن را خراب کند و کبوتر اقبال را به پرواز درآورد تا دیگر برنگردد.
- این نیت با اندکی صبر و شکیبایی عملی می گردد. اگر شتاب کنید و او را وسوسه سازید، کار خراب تر می شود. زمان در دستان شماست و همه چیز را حل می کند. فعلا اوضاع او خوبست. پسری زیبا در خانواده شما به دنیا می آید.
- اگر سه ویژگی در کسی باشد، خداوند وی را تحت حمایت خود حفظ می کند و او را به بهشت می برد.ملایمت با تهی دستانمهربانی و محبت به پدر و مادر نیکی به زیر دستان
- پس این سه ویژگی را در زندگی حفظ کن.
تعبیر کامل غزل 414 حافظ
گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو
باد بهار میوزد باده خوشگوار کو
گل خوشدلی میروید ساقی گلچهره کجاست؟ باد بهاری میوزد شراب خوشگوار کجاست؟
هر گل نو ز گلرخی یاد همیکند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو
هر گل تازه روییده یادآور گلچهرهای است که در خاک خفته، اما گوش شنوا و دیده عبرت گیرنده وجود ندارد.
مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه زلف یار کو
در مجلس عیش و شادی بوی خوش آرزو و مقصود به مشام نمیرسد؛ ای نفس خوشبوی سحری، بوی معطر زلف یار کجاست؟
حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا
دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
ای باد صبا، تاب و تحمل جلوهگری گل را ندارم؛ دست به خون دل یازیده و دراز کردهام، برای خاطر خدا بگو معشوق کجاست؟
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
شمع سحری از روی خیرهسری لاف برابری با چهره تو زد. دشمن زبان دراز شد. خنجر آبدار کجاست تا آن را خاموش سازم؟
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
یار گفت مگر آرزوی بوسه از لبهای سرخ من نداری؟ از شوق این آرزو جانم از دست رفت، اما توان و اجازه این کار را ندارم.
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
هرچند حافظ در سخنسرایی خزینهدار گنج دانش و معرفت است، اما از غم روزگار فرومایه ذوق سخنپردازی ندارد.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 414 از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.