غزل 431 حافظ با مصرع «لبش میبوسم و در میکشم می» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ با بوسیدن لب یار و نوشیدن شراب به آب زندگانی و حیات جاودان دست یافته است. سپس میگوید نمیتوانم با کسی در مورد راز او صحبت کنم و نمیتوانم کسی را با او ببینم که این حالات انحصارطلبی و غیرت در عشق را میرساند. این غزل محصول جوانی شاعر است که ذهن شاعر دربست در تصرف افکار عاشقانه بوده است. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 431 را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل 431 حافظ
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
تفسیر و معنی غزل 431 حافظ
انسانی ظریفبین و نکتهسنج هستی. در عین داشتن این ویژگیها بسیار رازدار و تودار نیز میباشی. الان زمان مناسب برای انجام کاری که نیت کردهای نیست. کمی صبر کن و طاقت داشته باش. سعی کن بیش از پیش سکوت کنی. اگر عجله کنی و جلوی زبانت را نگیری کارها خراب میشوند. بهموقع همهچیز رو به راه خواهد شد.
بعد از مدتها تفکر و تعقل راه مناسب زندگی خود را یافته ای. اکنون وقت آن رسیده که گذشته ها و خاطراتی که مرور آنها جز غم برایت سودی ندارد، دور بریزی و به آینده سفر کنی. اسرار زندگی خود را با هیچ کس نگو. راهی که انتخاب کرده ای بهترین راه است. از همین فردا شروع کن و عاقلانه و با شکیبایی اولین قدم را بردار.
نتیجه تفال شما به غزل 431
- حضرت حافظ در بیت های هشتم و نهم می فرماید: روح از جسمی که در رگ آن شراب سرخ، روان باشد، هرگز جدا نمی شود.
- ای حافظ یک لحظه خاموش باش و سکوت اختیار کن و سخن و ناله بی زبانان را از بانگ و ناله نی بشنو. حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
- سرگذشتی بهتر از دیگران نداری پس خوب متوجه اعمال و کردار خود باش. در دوستان خود تجدید نظر کن. به سخنان علاقمندان و دوستان خود گوش بده و خود را از باد غرور خالی کن که روزی پشیمانی به بار می آورد.
- اگر چه این نیت قابل اجرا و حتمی است و جای هیچ گونه تردید یا نگرانی وجود ندارد، اما باید شکیبایی را از دست ندهید. پس به یکی از مشاهد متبرکه رفته و نذر خود را ادا کنید.
- گله و شکایت، دردی را دوا نمی کند. بلکه گره های کور زندگی را محکم تر می سازد. پس بسیار بجاست خود را به دست قضا و قدر بسپارید. از ذات اقدس الهی کمک و مساعدت بخواهید تا موفق شوید.
- مسافر کارش رونق می گیرد. همسرتان رو به راه می شود. بیمارتان شفا می یابد. دوستتان علاقه مند می گردد. در تحصیل موفق می شوید. در علم، کار و مقام، دارای درجات عالی می گردید.
- ویژگی های شما عبارت اند از: مقاوم در برابر مشکلات، بعضی مواقع مردد، مهربان، سرکش، بذله گو، شیک پوش، منصف، گاهی خسیس، لذت خواه، آبرودار، آبرومند، کمک کننده، اهل دین و دنیا.
- از طریق موبایل و اینترنت سود فراوانی به خانواده شما می رسد و مراوده ای برای شما حاصل می شود اما باید زیرک و عاقل باشید.
تعبیر کامل غزل 431 حافظ
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
لبش را میبوسم و به این وسیله شراب عشق مینوشم، گویا به آب حیات دسترسی پیدا کردهام.
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
نه میتوانم اسرار عشقش را با کسی در میان بگذارم و نه تحمل دارم که دیگری را با او ببینم.
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
جام شراب بر لبش بوسه میزند و خون دل میخورد، گل چهرهاش را میبیند و از شرم عرق میکند.
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی
جام شراب بده و از جمشید سخن مگو. چه کسی خبر دارد که جمشید و کیقباد چه موقع سلطنت میکردند.
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
ای رامشگر زیبا، به تارهای ساز زخمه بزن و پردههای آن را لرزش داده به صدا درآور تا همگام و هماهنگ با آن آواز سر دهم.
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
گل تخت و بساط خود را از گوشهنشینی به بوستان آورد. تو نیز فرش زهد و پارسایی را مانند غنچه درهم پیچیده و به گوشهای بگذار.
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
ای ساقی، عاشق سرمست را همچون چشمان خمارآلوده یار، نیممست رها مکن؛ به یاد لب سرخ همچون لعل او به ما باده بنوشان.
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
از پیکری که در رگ و پیاش خون شراب روان است، جان هرگز جدا نمیشود.
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
ای حافظ، لحظاتی خاموشی گزین و از زبان نی سخن بیزبانان را بشنو.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 431 از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.