غزل پنجاه و هشتم حافظ با مصرع «سر ارادت ما و آستان حضرت دوست» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که نشان تسلیم رضای حق بودن را میبینیم. او دوست را بینظیر و برتر از همه کائنات میبیند، در ادامه از دلتنگی خویش در دوری معشوق سخن میگوید. این غزل مربوط به ایام جوانی شاعر است یعنی زمانی که حافظ به منظور طبع آزمایی اشعار مشهور شعرای گذشته را استقبال میکرده است. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 58 حافظ را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل پنجاه و هشتم حافظ
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
تفسیر و معنی غزل 58 حافظ
در این دنیا هرچه بر ما وارد میشود، اراده خداوند است. از توجه به این امر غفلت نکن و تلاش بیهوده برای تغییر اراده خداوند نداشته باش. اتفاقات را هرچند ظاهر پریشان داشته باشند، به فال نیک بگیر و به نکات مثبت آنها توجه کن. درد دل کردن با امامان را فراموش مکن زیرا در این مرحله از زندگیات هر منفعتی که میبینی از هدایت ایشان است. دل و وجودت را به آنها نزدیک کن تا آرام بگیری. در این حالت است که به مراد میرسی و فالت نیکو میشود و غم دوری عزیزان را نمیکشی و از آتش نفس اماره نیز در امان میمانی.
عنان و اختیار زندگی خود را به دست دوستی سپرده ای که به او اعتقادی عجیب داری و اکنون هرچه بر سرت می آید به پای ارادت خود به او می گذاری. در انجام تصمیمات مهم زندگی کورکورانه از دیگران تقلید مکن چون هر کسی باید با توجه به شرایط زندگی خود تصمیم بگیرد. نیتی در دل داری، هرچه سریعتر عملی کن که فال تو بسیار نیکوست. از بیهوده گویی بپرهیز که اکنون زمان عمل است.
نتیجه تفال شما به غزل 58 حافظ
- از اینکه دیگران ارزش واقعی شما را نمی دانند، ناراحت و نگران نباشید. زیرا مردم اصولا بی توجه و حسود هستند. شما ارزش های واقعی خود را که همان گشاده رو، نجابت، ایثارگر و ازخود گذشتگی، کمک و مساعدت، لبخند و تبسم، شریک غم و اندوه دیگران است، انجام دهید که به قول معروف تو نیکی می کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز.
- حضرت حافظ در بیت سوم به این معنا اشاره دارد و می فرماید: یاد بهاری نمی تواند حال دل آزرده ما را بیان کند و گشایش از غم داشته باشد. زیرا مانند برگ های غنچه پرده در پرده است و نسیم را به درون آن راهی نمی باشد. حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
- آن کسی که به شما خیانت ورزید و نارو زد، بالاخره رسوا میشود. عصمت و پاکی شما بر همگان روشن و واضح است. هیچ ناراحت نباشید. از اینکه به شما ضرر رسیده زیرا این امتحان الهی بوده است و باید توکل به خدا کنید.
- نتیجه تلاش و کوشش خود را به زودی خواهید دید و از موفقیت شما دیگران بهره مند می شوند.
- خبری ناگوار به شما می دهند ولی ناراحت نشوید. زیرا به زودی خبری خوش دریافت خواهید کرد.
- شاهین موفقیت و پیروزی در چند قدمی شما قرار دارد. با کمی اراده و علاقه و تلاش، می توانید به آن دست یابید.
- این نیت با کمی حوصله و صبر، آنقدر موفقیت آمیز خواهد بود که تصورش را هم نمی کنید.
- مسافرت صلاح نمی باشد. ازدواج زود است و طلاق هم بعید می باشد ولی خرید و فروش بموقع است. یکی از اقوام به موقعیت خوبی دست می یابد که برای شما نیز بسیار سودمند است.
- گمشده به زودی پیدا می شود. مسافر می آید. هدیه ای به کسی خواهید داد.
- نذر می کنید ولی ادا نمی شود. سعی کنید بموقع نذر خود را ادا کنید. به یکی از مشاهد متبرکه بروید که بسیار برای خانواده شما کارگشا خواهدبود.
تعبیر کامل غزل 58 حافظ
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
با کمال ارادت و صفا سر به آستان کرمش نهادیم. زیرا هر چه بر سرِ ما رود به اراده او است و ما تابع اراده او هستیم.
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
مثل دوست یعنی جانان را ندیدم اگر چه از ماه و مهر مقابل روی دوست آینهها قرار دادم یعنی ماه و مهر آن توانایی را ندارند که جمال بی مثال دوست در آنها نمودار شود. زیرا روی او از ماه و خورشید اعلی و ارفع است.
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
حال دلتنگی ما را صبا چگونه شرح دهد که، چون برگهای غنچه چین چین و تو در تو است. یعنی پردههای دلِ ما بی حد و بی پایان است؛ و در هر پرده اش درد و الم و سوز و گداز و محنت و حسرت فراوان وجود دارد. صبا که به اندرون دلِ ما راه ورود ندارد. فقط از رویش میوزد و میگذرد. پس چگونه میتواند این همه آلام ما را شرح دهد.
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
در این دیری که رندها را میسوزانند. باده نوش و میخواره فقط من نیستم. بلکه خیلی سرها در این کارخانه، خاک سبو است. یعنی در دیر این دنیای کهنه، تنها من نیستم که آلوده عشق و محبت و الفت شده ام. بلکه عابرین یعنی سلف نیز از این کارخانه با عشق و محبت رفته اند که خاکِ سرهای آنها مملو از بوی عشق و محبت است.
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
گویا زلفِ عنبرافشان را شانه زدهای که باد غالیه سا گشت. یعنی خیلی معطر شد و خاک هم بوی عنبر میدهد. حاصل کلام: همینکه تو زلف عنبرافشان را شانه زدی. باد و خاکِ عالم تماماََ معطر گشت. باد با عطر غالیه و خاک با عطر عنبر.
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
هر برگ گلی که در چمن است نثار روی تو باد؛ و هر سروبُنی که در کنار جوی است فدای قدِ تو باد. مراد از «هر سَروبُن» تعبیر از کثرت است یعنی تمام سروبنها فدای تو باد.
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
زبان قوه ناطقه در بیان اشتیاق آن جانان لال است یعنی عاجز است؛ و آن طور که لازم است نمیتواند شرح و وصف نماید. پس چه رسد به قلم زبان بریده و بیهوده گو. حاصل کلام: قوه ناطقه که حی و زنده است در وصفِ شوقِ جانان گنگ و لال میباشد. پس چه رسد به قلمی که از جمادات است و به دو صفت زبان بریده و بیهوده گو هم متصف میباشد. آیا میتواند شرح اشتیاق را بطور واقع بیان کند.
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
خیالِ رُخِ تو به مخیله ام آمد، انشاءالله که به مرادم خواهم رسید. زیرا که همیشه حالِ نکو به دنبال فال نکو است. یعنی مصور شدن رُخِ تو در خاطرم مبارک فالی است که به دنبالش وصلت دست خواهد داد.
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
دل حافظ نه فقط حالا در آتشِ طلب است یعنی برای وصال جانان فقط حالا نیست که در آتش عشق میسوزد. بلکه، چون لالِ خودرو از ازل داغدارِ آتش بوده است. خلاصه حافظ از آن کسانی است که با دلِ سوزان آمد و با دلِ سوزان هم رفت.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل پنجاه و هشت حافظ از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.