غزل پنجاه و نهم حافظ با مصرع «دارم امید عاطفتی از جناب دوست» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ از پریشان حالی و بدی اوضاع صراحتا سخن میگوید و این میتواند مربوط به تشویش پیش از تبعید حافظ به یزد بوده و در آن زمان سروده شده باشد. حافظ به امید مهربانی دوست و بخشش اوست. او در این شرایط مدام اشک میریزد و پریشان است. در انتهای شعر دلیل حال بدش را بوی زلف یار میداند و این پریشانی را نکو میخواند. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 59 حافظ را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل پنجاه و نهم حافظ
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
تفسیر و معنی غزل 59 حافظ
در همه امور زندگی گاهی از همه افراد اشتباهاتی سر میزند و تو استثنا نیستی. مهم درس گرفتن از اشتباهات است. صادق باش و از دورویی بپرهیز. بسیار باهوش هستی ولی نمیدانی که از استعدادت در کجا و چگونه بهره ببری. دوستی به تو کمک خواهد کرد؛ دست او را پس نزن. به زودی خبری خوش دریافت خواهی کرد و از این غم و پریشانی نجات مییابی و حالت نیکو میگردد.
مرتکب عمل خطایی شده ای که خود نیز به زشتی آن عمل واقفی و از انجام آن بسیار نادم و ناراحت هستی. با توجه به شناختی که از او داری می دانی او با خلق خوشش تو را خواهد بخشید، پس بیش از این سکوت جایز نیست. برای عذرخواهی قدم پیش بگذار و حرف دل را بر زبان بیاور که صلاح و خوشبختی تو در این است.
نتیجه تفال شما به غزل 59 حافظ
- حضرت حافظ در بیت اول روشن و واضح پاسخ نیت شما را داده است و می فرماید: گناهی کرده ام اما از حضور دوست امید مرحمت دارم و امید مهر و محبت را از محبوب قطع نمی کنم زیرا محبوب من کریم الشان و عالی جناب است. حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
- به او بگو صادقانه با خود خلوت کرده و اقرارکند که چرا این ظلم را در حق کسی که خالصانه و صمیمانه با شما یکرنگ بود، روا داشتی و اینگونه آزرده خاطرش کردی و خود نیز ناراحت شدی. آخر آن بیچاره راه و رسم اینکار را نمی داند و در ابتدای کار است. پس بر شماست که با زیرکی و هوشی که خداوند به شما داده، مراقب باشی و به او آموزش دهی.
- در کارهایت صداقت داشته باش. خیلی باهوشی ولی متاسفانه این استعداد را در راه بیهوده به کار می گیری و از خلاقیت خود به اندازه ظرفیت خدادادی بهره نمی گیری.
- به زودی خبر خوشی دریافت می کنی و از بند این غم آزاد می شوید و موفقیت بزرگی نصیب شما میشود.
- در کارها ترس و دلهره را از خود دور کن. بلکه با توکل بر خدا و با اراده ای قوی و علاقه ای بسیار، اقدام کن.
- مسافر نمی آید ولی خبری دریافت میکنی. اگر تلاش و کوشش خود را زیادتر کنی موفقیت همراه شماست وگرنه از دیگران عقب می مانی. عجله کار شیطان است ولی تردید و ناامیدی زندگی را سرد و بی روح می کند.
- در آینده انسانی موفق خواهی شد و دارای زندگی خوبی هستی. بدان که بهتر هم می شود.
- این را خوب یاد بگیر که بنده نسبت به ضعف های دیگران غمخواری می کند زیرا ضعف های خود را درک نموده و آنها را واقعاً پذیرفته و در حال اصلاح آنهاست اما بازنده دیگران را به دلیل ضعف هایشان خوار و خفیف می شمارد زیرا ضعف های درون خود را انکار نموده و پنهان می کند.
تعبیر کامل غزل 59 حافظ
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
گناهی کردهام، اما از حضور دوست امید مرحمت دارم؛ و امیدم به عفو او است. یعنی امید مرحمت و شفقت را از دوست قطع نمیکنم، زیرا که کریم الشأن و عالی جناب است و اگر چه من گناهکارم، ولی امید به غفران و عفوش دارم.
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
میدانم که از سرِ گناهم میگذرد یعنی از گناهم چشم میپوشد، زیرا جانان گر چه مانند پری زیباست، ولی خلق خوش فرشته را دارد یعنی مثل پریرویان بد خلق نیست و خلق و خوی خوش فرشته را دارد.
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
از عشق جانان بقدری گریه کردم که هر کس جریان اشکِ ما را دید، حیرتزده گفت: این چه چشمهای است. یعنی اشکم مانند سیلاب جاری شده بود.
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دهان جانان هیچ است که از او نام و نشانی نمیبینم و میانش هم موی است، اما نمیدانم که آن چه موست.
- هیچ است آن دهان: دهان را به اعتبار کوچکیاش به هیچ وصف کرده است.
- موییست آن میان: کمرش را از باریکی به مو تشبیه کرده است.
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
از نقشِ خیالِ جانان عجب دارم که چگونه از چشمم نرفت با اینکه دائماََ کارش شستشو است. یعنی من که از اضطراب عشق این همه گریه میکنم و از چشمم این همه چشمهها جاری میشود. تعجب میکنم که چگونه نقشِ خیالت با این همه اشک و شستشو پاک نمیشود و نمیرود.
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
زلفت بیگفتگو یعنی بدون علت و بی سبب دل میبرد. پس با این زلفِ دلربا برای تو، چه کس را با تو روی گفتگو است. یعنی زلفت که بیگفتگو دل دیوانه را خود به خود جلب میکند پس چه کسی مجال گفتگو با زلفِ دلکش تو دارد.
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
دیر زمانی است که بوی زلف تو به مشام من رسیده است، ولی هنوز آن بو در مشامم باقی است. یعنی بوی زلفت بقدری مؤثر است که بعد از گذشت زمانی هنوز آن بو را حس میکنم و از مشامِ خاطرم هرگز نمیرود.
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
ای حافظ، حالِ پریشان و نابسامان تو خوب نیست، اما به امیدِ زلفِ جانان یا به سبب بوی زلف جانان این پریشانیت بهتر است. یعنی اگر چه به واسطه پریشانی از فراق حالت بَد است، اما به امید جمعیت وصال این پریشانی به نفع تو است زیرا که پایان فراق، وصال است.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل پنجاه و نه حافظ از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.