غزل 303 حافظ با مصرع «شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال» شروع میشود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ میگوید بوی خوش دوستی را شنیدم و درخشش و روشنایی وصال را تماشا کردم. ای باد شمال، بیا تا خود را فدای بوی خوش تو کنم. این غزل ملمع (تعدادی مصرع فارسی و تعدادی عربی)، پس از گذشت دو سال از زمان تبعید شاعر به یزد و هنگام دریافت نامههایی از طرف شاه شجاع و تورانشاه سروده شده است. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 303 را در مجله ساتین مد بخوانید.
رفع مسئولیت: فال و طالعبینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمیکنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.متن شعر غزل 303 حافظ
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل
که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
حکایت شب هجران فروگذاشته به
به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم
کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
چو یار بر سر صلح است و عذر میطلبد
توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
که کس مباد چو من در پی خیال محال
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
تفسیر و معنی غزل 303 حافظ
روزگار سختی را پشت سر گذاشتهای، اکنون نوبت آرامش و وصال و رسیدن به مراد دل است. افسوس و پشیمانی در مورد اتفاقات گذشته هیچ سودی برای تو نخواهد داشت، فقط باید بتوانی از آنها درس بگیری و عیبهای خود را برطرف کنی.
دوستان و اطرافیان خوبی داری، با دوستانت یکدل و صادق باش. اگر کسی که قبلاً به تو حسادت کرده یا در حق تو ظلمی روا داشته، از تو معذرتخواهی کرد، به شکرانه اوضاع و احوال نیکویی که داری، او را ببخش و از خطایش درگذر.
روزگار سختی را در هجران گذرانده ای، ولی اکنون دیگر به گذشته ها فکر نکن، چرا که او از کرده خود پشیمان گشته و عاقلانه آن است که تو عذر او را بپذیری و از خطاهای او درگذری. تنها در این صورت است که سعادت به تو روی خواهد آورد.
نتیجه تفال شما به غزل 303
- بوی دوستی را استشمام نمودی و برق وصال را تماشا کردی، پس صبر و شکیبایی را نیز امتحان کن.
- با خود می گویی ای ساربان که شتران جانان را با ترنم میرانی، توقف کن که اشتیاق جمال یار صبر را از من گرفته است و طاقت راه رفتن ندارم. بدان که یار و اقبال به تو روی آورده است. پس بی تابی و عدم حوصله بی مورد می باشد.
- می دانم پرده و کارخانه چشم را پرده گل ریز هفت لای خیال آراسته و مزین کرده است. اگر می خواهی به مقصود زودتر برسی، چنان وانمود کن که نمی خواهی این کار و نیت را دیگر انجام دهی و صرف نظر کرده ای یا اینکه سعی کن بفهمانی قدری دلخور و ملول گشته ای. اما این گفتار را آن طور نگویی که او باور کند، بلکه با عقل و سیاست بگو. آنوقت او فوری به جانب تو خواهد آمد و نیت بر آورده می شود.
- توکل بر خدا کن و همین پنجشنبه یه یکی از مشاهد متبرکه برو. دو رکعت نماز شکر بجای آور. دعا کن که اولیا و اوصیای خدا گره گشا هستند.
- کسی که دیر غضب باشد، کثیر الفهم است ولی کج خلق حماقت را نصیب می برد، همان طوریکه آرامش حیات بدن است اما حسد پوسیدگی استخوان هاست. چون جواب نرم، خشم را می گرداند اما سخن تلخ عصبانیت را به هیجان می آورد.
- مال و ثروت کم به سبب ترس از خدا بهتر است از گنج عظیم با اضطراب. زیرا دل شادمان چهره را زینت می دهد.
- او شما را دوست دارد اما قدرت ابرازش کم می باشد. باید او را بیشتر امتحان کنید چون او بسیار سیاستمدار است و دست خود را رو نمی کند. معامله را توصیه می کنم. ازدواج زود است. ترقی و پیشرفت در تحصیل راه و آسایش ایجاد خواهد شد.
- اگر می خواهید عاقبت این کار نیکو شود، با حضور قلب و معنی در ۵ شب متوالی، سوره مبارکه کهف آیه ۴۶ تا ۵۲ و سوره مریم آیه ۷۶ تا ۸۲ را بخوانید.
تعبیر کامل غزل 303 حافظ
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
بوی دوستی به مشامم رسید و آذرخش وصال به چشمم خورد. ای باد شمال بیا که برای رایحه تو جان میدهم.
اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل
که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
ای ساربان خوشخوان اُشترانِ محبوب، درنگ کن و فرود آی که من از شوق دیدار جمال طاقت کافی ندارم.
حکایت شب هجران فروگذاشته به
به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
همان بهتر که داستان شب فراق را از یاد ببریم، به شکرانه آنکه روز وصال پرده از چهره خود برگرفت.
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم
کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
بیا که پرده اشک خونین، این پرده گُلدار خانه هفت طبقه چشم را بر درگاه این کارگاه خیالبافی فرو افکندهایم.
چو یار بر سر صلح است و عذر میطلبد
توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
اینک که محبوب سر آشتی و پوزشخواهی دارد، میتوان کارشکنیهای مخالفین را عفو کرد.
به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
که کس مباد چو من در پی خیال محال
در دل من که از غم تو به تنگ آمده خیال دیگری جز فکر دهان تو جای ندارد که امیدوارم هیچکس مانند من گرفتار این آرزوی دستنیافتنی نباشد.
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
حافظ در این شهر غربت در راه عشق تو از پای درآمد اگر میخواهی خون ما بر تو حلال باشد، یکبار از سرخاک ما عبور نما.
امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال میشویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 303 از بخش دیدگاهها با ما بهاشتراک بگذارید.