ارسال از تهران به تمام ایران / تحویل ساعتی پیک در تهران

تفسیر و معنی غزل 36 حافظ: تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

غزل سی و ششم حافظ با مصرع «تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست» شروع می‌شود. در این غزل حافظ به توصیف زیبایی‌های یار بخصوص چشم، زلف، رخ و خال او پرداخته است؛ یکی از غزل‌های عاشقانه، بدون اشارات عارفانه و خالی از کنایه و ابهام این شاعر نامی است که به گفته حافظ شناسان او این غزل را در زمان جوانی سروده است. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 36 حافظ را در مجله ساتین مد بخوانید.

رفع مسئولیت: فال و طالع‌بینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.

متن شعر غزل سی و ششم حافظ

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است

لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست

نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست

زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار

چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست

دل من در هوس روی تو ای مونس جان

خاک راهیست که در دست نسیم افتادست

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست

از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست

سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم

عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست

آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت

بر در میکده دیدم که مقیم افتادست

حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز

اتحادیست که در عهد قدیم افتادست

تفسیر و معنی غزل 36 حافظ

نتیجه کاری را که از ته دل انجام داده‌ای به زودی خواهی گرفت. به مراد دلت نزدیک شده‌ای ولی برای رسیدن به او بایستی سختی‌های زیادی را تحمل کنی. بیماریت به زودی درمان خواهد شد پس نگرانی را از وجودت دور کن. به سفر زیارتی خواهی رفت و در آنجا با خدای خودت عهد و پیمان می‌بندی.

همچنین در تعبیر دیگری آمده است:

انسانی بسیار حساس هستی ولی از این حساسیتهای بی مورد جز غم و غصه چیزی عایدت نمی شود و کارهایت را مشکل و دشوار می کند. تو که سالها به دنبال انجام این نیت بوده ای چرا حالا که وقت عمل رسیده با تصورات بیجا و حساسیتها و حسادتها کار خود را خراب می کنی. پیش از آنکه فرصت را از دست بدهی به خود بیا تا دم عیسایی او به زندگیت روحی تازه بخشد.

نتیجه تفال شما به غزل 36 حافظ

  • به مساله و موضوعی توجه داری که فارغ و آسوده شدن از آن برایت بسیار مشکل است. گرفتار وسوسه عجیبی شده اید. گویی تمام اندیشه و زندگی شما را تصاحب کرده است. بهترین راه آنست که بدون رودر بایستی و تعارف، هر آنچه را که لازم است، با او در میان بگذاری. اگر او توجه کرد و عمل نمود، آسوده خاطر باش ولی اگر وقت گذرانی نمود، با توکل بر خدا، فوری، دوری بجوی که ادامه دادن، شایسته نیست.
  • حافظ در بیت هفتم می فرماید:ای یار عیسوی نفس جان بخش، سایه قامت تو بر پیر من، پرتو و انعکاس نوری است که بر استخوان پوسیده تابد و آن را زنده سازد. محبت آنست که از هر دو سوی باشد و یکطرفه رنج آور است.
  • این مطلب صحیح است که حضرت حافظ در بیت آخر می فرماید: ای دوست گرامی، حافظ سرگشته را با عشق تو یگانگی و پیوست.
  • این عشق دیرینه می باشد. زیرا عشق ورزی برای عاشقان حقیقی از روز ازل، بهره یشان بوده است ولی این عشق را نباید به پای هر بی اهلی گذاشت. بلکه شایستگی و لیاقت لازم است تا شما با او سخن از عشق و محبت بگویید.
  • شما باید با درایت و کیاست بیشتر، عمل کنید. زیرا از خانواده ای فهمیده و آداب دان و اهل فضل هستید، حیف است که خود را به چیزهای پیش افتاده و مهمل مشغول کنید. قدر و ارزش خویش را بدانید و اگر از این فرد کلا صرف نظر کنید، بهتر است. هدیه ای دریافت می کنید. به زودی با فرد مهمی ملاقات خواهید کرد که بسیار سودمند است.
  • موفقیت در آینده، متعلق به شماست. انسانی خوشبخت می شوید و از زندگی خوبی برخوردار هستید. پس آن را با هوس خراب نکنید و نذر خود را ادا کنید.
  • خود را بشناس. زیرا زندگی ارزش یاب نشده است. پس ارزش خود را حفظ کن.

تفسیر کامل غزل 36 حافظ

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

از زمانی که زلفت در باد پریشان شده است، دل مجنون و در عشق گرفتار من از شدت غصه دو پاره شده است. دل از اینکه نسیم به وصال موی یار رسیده حسادت می‌کند و از فرط حسد پاره‌پاره شده است.

  • نسیم: باد ملایم و معطر
  • سودا: یکی از چهار خلط است که وقتی بر طبیعت غالب شود منجر به جنون می‌شود. مراد همان سوداوی است که به مجاز سودازده گفته است. سودازده عاشقیست که به مرزشیدایی و جنون رسیده باشد.

چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است

لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست

دیده‌ی جادوگر تو از سیاهی مانند نوشته‌ی سحر است ولی این نکته را باید گفت که نسخه چشم تو سقیم و خمارآلود است.

  • سقیم: بیمار، نادرست، ناصحیح و به ایهام به چشم خمارآلود معشوق چشم بیمار نیز می‌گفتند.
  • سوادِ سِحر: سیاهی نوشته‌ جادو. جادوگران برای هر درد و مشکلی یک نسخه می‌نوشتند. نسخه‌هایی که اصل بودند و توسط رمال‌های واقعی نوشته می‌شدند تأثیرگذار بودند. لیکن بعضی اوقات نسخه اشتباهی و ناصحیح نوشته می‌شد؛ فرضاً بیمار جهتِ درمان دردِ سر مراجعه کرده، دعانویس به اشتباه دعای دیگری می‌نوشته و بیمار نتیجه نمی‌گرفته است. به این نسخه‌ها سقیم به معنای ناکارآمد و نادرست گفته می‌شد.

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست

نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست

در حلقه‌ی گیسوی تو خال مشکین مانند نقطه‌ی سیاهی است که در دایره‌ی حرف جیم نهاده باشد. حافظ با خال مضمون‌های زیبایی دارد، از آن‌جمله:

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یکدانه گوهری داند

(بیت هشتم از غزل شماره ۱۷۷ حافظ)

زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار

چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست

گیسوی سیاه و معطر تو در گلزار بهشت رخسارت همانند طاووسی است که در بهشت پرنعمت باشد.

بنا به برخی اقوال شیطان در جلد طاووس بود که آدم و حوا را فریب داد و سبب شد خدا آنها را از بهشت بیرون کند.

دل من در هوس روی تو ای مونس جان

خاک راهیست که در دست نسیم افتادست

ای همدم جان من، دل من در هوای دیدار رخسار تو همانند خاک و غباری است که دستخوش نسیم شده است. همان‌طور که خاک وقتی در دست نسیم می‌افتد، آرامش و سکون ندارد، من نیز آرام و قرار ندارم.

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست

از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست

جسم خاکی من نمی‌تواند که از سر درگاه تو همچون گرد و خاک از جا برخیزد، چراکه سخت از پای افتاده است.

سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم

عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست

ای عیسوی‌نفس و جان‌بخش، سایه‌ی قامت تو بر پیکر من پرتو و انعکاس روانی است که بر استخوان پوسیده تابد و آن را زنده سازد. این بیت اشاره به این موضوع دارد که یکی از معجزات حضرت عیسی زنده کردن مردگان بود. در بعضی جاها لب معشوق حافظ، از عیسی نیز در روان‌بخشی ماهرتر است:

از روان‌بخشی عیسی نزنم دم هرگز

زآنکه در روح‌فزایی چو لبت ماهر نیست

(بیت ششم از غزل شماره ۷۰ حافظ)

آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت

بر در میکده دیدم که مقیم افتادست

آن کسی که زهد و تقوا پیشه کرده و جایگاهش کعبه بود، او را دیدم که از یاد و آرزوی لب تو پیوسته و دائم بر در شرابخانه مست افتاده است.

حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز

اتحادیست که در عهد قدیم افتادست

ای دوست گرامی، حافظ سرگشته از عشق و خودی خود را فراموش کرده با غم عشقت یگانگی و پیوستگی دیرینه است. عشق‌ورزی قسمت ما از روز ازل بوده است.


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل سی و شش حافظ از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته

میانگین امتیازات 5 / 5. مجموع آرا: 12

تا حالا به این پست امتیازی داده نشده ): دوست داری اولین نفر باشی؟

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *