ارسال از تهران به تمام ایران / تحویل ساعتی پیک در تهران

تفسیر و معنی غزل 401 حافظ: چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

غزل 401 حافظ با مصرع «چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من» شروع می‌شود. در این غزل تعابیری وجود دارد که حافظ می‌گوید اگر خاک راه یار شوم، مرا نمی‌پذیرد و اگر بگویم تغییر نظر بده و با من یار باش؛ از من رو می‌گرداند و دور می‌شود. در این غزل حافظ در لباس طنز گله‌های خود را در قالب مضامینی لطیف بازگو می‌کند و می‌گوید هرچه من بیشتر تواضع می‌کنم شاه کمتر اعتنا می‌کند. خاک راه شدن کنایه از متواضع و خوار گشتن در برابر کسی‌ست. شرح کامل تفسیر و معنی غزل 401 را در مجله ساتین مد بخوانید.

رفع مسئولیت: فال و طالع‌بینی صرفا جنبه سرگرمی دارد و پیشنهاد نمی‌کنیم مسیر زندگی خود را بر اساس فال انتخاب کنید.

متن شعر غزل 401 حافظ

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل

ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین

گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود

کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست

بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود

ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم

عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من

تفسیر و معنی غزل 401 حافظ

تلاش خود را برای رسیدن به نتیجه دلخواه به کار گرفته‌ای و حتی تمامی راه‌های مختلف را نیز امتحان کرده‌ای ولی کاری از پیش نبرده‌ای. ناامید و مأیوس مباش. دوباره سعی کن. حتی اگر دوباره شکست خوردی جای نگرانی نیست؛ دنیا که به آخر نمی‌رسد، گرد و خاک لباست را بتکان و دوباره برخیز. مرد را برای نبرد با سختی‌ها آفریده‌اند و پیروزی، میوه شیرین هر تلاش و کوشش است.

همچنین در تعبیر دیگری آمده است:

به کسی دل سپرده ای که نه تنها نسبت به تو بی اعتناست بلکه با تو سر لجبازی نیز دارد، ولی بدان تمام اینها که تو می بینی تنها ظاهر قضیه است. او اگرچه در ظاهر با تو دشمنی می کند و دیگران را بر تو ترجیح می دهد، ولی در باطن به شدت خواهان توست. از غم و مشکلات عشق گریزی نیست و باید همه را تحمل نمود ولی به عاقبت شیرین آن می ارزد.

نتیجه تفال شما به غزل 401

  • اگر او به شما توجه نکرد، مهم نیست. شما ثابت قدم باشید، چون موفقیت در نهایت با شما خواهد بود. پس نگران نباشید زیرا شاهین موفقیت و کامیابی در صدد ایجاد لانه در اطراف خانه شماست. مواظب باشید.
  • او قصد ناراحت کردن شما را ندارد، بلکه می خواهد کاملاً مطمئن شود که چقدر به او علاقه دارید. پس نباید زود از میدان خارج شوید. توصیه می کنم که مقدمات کار را فراهم کنید تا شاهد مقصود را در آغوش گیرید.
  • این نیت دارای فراز و نشیب های فروانی است ولی بالاخره عملی می گردد. به شرط آنکه علاقه، سرعت عمل و مهارت را از دست ندهید و از استادان با تجربه و آگاه استفاده کنید.
  • حضرت حافظ در بیت ششم می فرماید: اگر فرهاد وار به ناکامی، جانم به لب رسد، پروایی ندارم زیرا داستان های عاشقانه بسیاری را من به یادگار بجای می ماند. حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
  • یکی از اقوام دچار ضرر و زیان فراوان گردیده. نیاز به دلجویی و مشورت دارد. از خانواده بخواهید به او کمک کنند.
  • به یکی از مشاهد متبرکه بروید و برای بیمار، دعا و نذر خود را ادا کنید که گشایش بسیار است. وقتی به ریسمان خدا چنگ نزنیم، زندگی دستاویز شیطان می شود.
  • مسافر مهمی در پیش دارید که سود آور است. از مسافر به زودی خبرهای موفقیت آمیز به دست می آید. فرزندی که به دنیا خواهد آمد، شاید دو قلو است.

تعبیر کامل غزل 401 حافظ

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

هرگاه مانند غبار راه، خاکسار او شوم، دامن از من فراگیرد و اگر بگویم روی دلت را از جفا بگردان، روی خود را از من بر‌می‌گرداند.

روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل

ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من

چهره تابناک خود را مانند گل به هر‌کس می‌نمایاند و اگر بگویم رویت را از دیگران بپوشان، آن را از من می‌پوشاند.

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین

گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

به چشم خود گفتم باری در یک دیدار او را یک دل سیر تماشا کن. پاسخ داد مگر می‌خواهی سیل اشک خونین از من روان سازد؟

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود

کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

او تشنه به خون من و من تشنه بوسیدن لب‌های او هستم. تا ببینم چه می‌شود؟ یا من مراد دل از او می‌گیرم یا او از من انتقام کشیده به جفا مرا می‌کُشَد.

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست

بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من

هرگاه مانند فرهاد کوهکن با رنج و تلخی جان به لبم رسد بیمی ندارم چراکه داستان‌های شیرین شورانگیز از عشق من به جا خواهد ماند.

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود

ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

هرگاه همچون شمع پیش او بمیرم، مانند صبح به اندوه من می‌خندد و اگر از او برنجم طبع حساس او از من رنجیده‌خاطر خواهد شد.

دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من

ای دوستان، تماشا کنید که من برای دهان کوچکش جان فدا کرده‌ام و او این چیز مختصر را از من دریغ می‌دارد.

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم

عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من

ای حافظ، حرف و گله را کنار بگذار که اگر درس عشق این‌گونه باشد عشق، خود در هر زمان داستانی از احوال من بازگو خواهد کرد.


امیدواریم که از خواندن این غزل لذت و بهره کافی را برده باشید. خوشحال می‌شویم نظرات و خاطرات خود را در مورد غزل 401 از بخش دیدگاه‌ها با ما به‌اشتراک بگذارید.

امتیاز نوشته

میانگین امتیازات 5 / 5. مجموع آرا: 12

تا حالا به این پست امتیازی داده نشده ): دوست داری اولین نفر باشی؟

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *